معنی رفتنی دروغگو

واژه پیشنهادی

حل جدول

رفتنی دروغگو

یاد


رفتنی

در حال مردن


دروغگو

چاخان

کذاب

لغت نامه دهخدا

رفتنی

رفتنی. [رَ ت َ] (ص لیاقت) گذشتنی. (ناظم الاطباء). خلاف ماندنی. مقابل ماندنی و ماندگار. کسی که رفتنش لازم باشد. (یادداشت مولف). هر چیزی که می رود و در می گذرد. (ناظم الاطباء). گذشتنی. (فرهنگ فارسی معین):
ورا کرد پدرود و با او بگفت
که من رفتنی گشتم ای نیک جفت.
فردوسی.
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار.
فردوسی.
|| کاری که باید روی دهد. پیش آمدنیها:
همه رفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت.
فردوسی.
|| معدوم شونده و فناپذیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). درگذشتنی. (ناظم الاطباء). مردنی. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین):
ترا بود باید همی پیش رو
که من رفتنی ام تو سالار نو.
فردوسی.
جهان یادگار است و ما رفتنی
ز مردم نماند جز از گفتنی.
فردوسی.
وگر زین جهان آن جوان رفتنی است
به گیتی نگه کن که جاوید کیست.
فردوسی.
آن کس که بود آمدنی آمده بهتر
وآن کس که بود رفتنی او رفته شده به.
منوچهری.
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنی است جان ندهد جز به نام دوست.
سعدی.
- امثال:
رفتنی میرود و آمدنی می آید
شدنی می شود و غصه به ما می ماند.
(امثال و حکم دهخداج 2 ص 870).


دروغگو

دروغگو. [دُ] (نف مرکب) دروغگوی. دروغ گوینده. که به راستی سخن نگوید. که راست نگوید. آنکه سخن به دروغ گوید. دروغ زن. اَفّاک. افوک. افیک. خَرّاص. سَقّار. طِمرِس. کاذب. کذاب. مائن. معوه. تکذب، دروغگو پنداشتن کسی را. تکذیب، دروغگو گردانیدن کسی را و گفتن او را که دروغ گفتی. (از منتهی الارب).
- امثال:
دروغگو تا در خانه اش، یا دروغگو را تا به خانه رسانند، چون دروغگو فراموشکار است و ممکن است راه خانه ٔ خود را فراموش کند. (از مجموعه ٔ مختصر امثال چ هند) (از فرهنگ عوام).
دروغگو خانه اش سوخت (یا آتش گرفت) کسی باور نکرد. نظیر؛ من عرف بالکذب لم یسمع صدقه. (امثال وحکم).
دروغگو خود خود را رسوا می کند. (امثال و حکم).
دروغگو دشمن خداست. (امثال و حکم).
دروغگو زود مچش گیر می آید. (امثال و حکم).
دروغگو کم حافظه است. (امثال و حکم). و رجوع به دروغگوی شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

رفتنی

عازم، مسافر، محتضر، مردنی


دروغگو

ترفندباف، دروغ‌پرداز، دروغزن، کاذب، کذاب،
(متضاد) راستگو، صادق، صدیق

فرهنگ فارسی هوشیار

رفتنی

گذشتنی

فرهنگ معین

رفتنی

حرکت کردنی، درگذشتنی، فناپذیر، مردنی. [خوانش: (رَ تَ) (ص لیا.)]


دروغگو

(ی) (~.) (ص فا.) کاذب، دروغ - گوینده.

فارسی به انگلیسی

دروغگو

Equivocator, Fabricator, False, Fibber, Forger, Liar, Mendacious, Prevaricator, Untruthful

فارسی به عربی

دروغگو

باطل، کذاب

معادل ابجد

رفتنی دروغگو

1976

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری